سرمربی پرسپولیس گفت: حرفهای زیادی برای گفتن دارم و در پایان فینال جام حذفی با خیلیها تسویهحساب خواهم کرد …
فارس: علی دایی در گفتوگو فارس در خصوص بازی مقابل ملوان، درگیری برادرش با لیدرهای باشگاه پرسپولیس و حواشی اطراف این تیم صحبتهایی را انجام داد که در زیر آن را میخوانید.
ابتدا از بازی مقابل ملوان شروع میکنیم. در تهران پیروز شدید، اما قبول دارد بازی سختی در انزلی پیش رو دارید؟
بله. قطعاً ما در انزلی برای رسیدن به یک نتیجه خوب کار راحتی نداریم، اما با توجه به اعتقادی که به تک تک بازیکنان پرسپولیس دارم و مثل همیشه به آنها افتخار میکنم، مطمئن باشید میتوانیم برنده از زمین انزلی خارج شویم.
از شرایط ورزشگاه انزلی خبر دارید؟
ما با تمام قدرت به مصاف ملوان خواهیم رفت و به این مسائل کاری نداریم. من خیلی دوست دارم با یک برد جشن قهرمانی خودمان را در انزلی جشن بگیریم، چون این موضوع برای ما و هواداران پرسپولیس شیرین تر است.
از پیروزی در دیدار رفت برابر ملوان تا چه حد رضایت دارید؟
بازیکنان ما بازی قابل قبولی را مخصوصا در نیمه دوم به نمایش گذاشتند، اما این بازی تمام شد و ما باید به فکر نبرد مقابل ملوان در انزلی باشیم. به نظرم روز گذشته تیم من هم بازی خوبی انجام داد و در کنارش به نتیجه خوبی هم رسید که من این برد را باز هم به هواداران تبریک میگویم. ما شناخت خوبی از نفرات ملوان داشتیم.
اما بر اساس مقالهای که در یکی از شمارههای نشریه Today’s Surgical Nurse در سال 1998،در اوائل قرن بیستم یک دکتر مشهور رنگ لباسش را به سبز تغییر داد، چرا که تصور میکرد این رنگ برای چشمان جراح راحتتر است.
گرچه مشکل است که این نظر را تایید کرد که لباسهای سبز به این دلیل رایج شدهاند، اما رنگ سبز ممکن است به خصوص از این لحاظ مناسب باشد که به دکترها کمک میکند در اتاق عمل بهتر ببینند، زیرا رنگ متضاد یا مکمل رنگ قرمز به حساب میآید.
* اگر دوست دارید وقتى غذا مى پزید ؛ یکى باشد که هر چه جلویش بگذارید با علاقه بخورد و هیچوقت هم نگوید که دستپخت مامان جانش بهتر از دستپخت شماست…
* اگر دوست دارید کسی را داشته باشید که همیشه ی خدا برای بیرون رفتن از خانه حاضر یراق باشد و هر روز و هر ساعتى که شما بخواهید همراه شما به کوچه و خیابان بیاید…
اگر دوست دارید بقیه مطلب را بخوانید روی ادامه مطلب کلیک کنید
* اگر دوست دارید کسی را داشته باشید که هیچوقت کانال های تلویزیون را به میل خودش عوض نکند و به فوتبال
هم علاقه اى نداشته باشد ؛ اما همپای شما تا بوق شب پای تلویزیون بنشیند و فیلم هاى رمانتیک تماشا کند…
* اگر کسى را میخواهید که هیچوقت بهانه های الکى نمى تراشد و از شما ایراد های بنى اسراییلى نمى گیرد…
* اگر کسى را میخواهید که برایش اهمیت ندارد که شما زشت اید یازیبابازی فكری پازل Jigsaw Safari این بازی جزو محدود بازی های فكری پازل است كه كاربران سایت چندین بار درخواست كرده بودند اما به دلیل این كه بازی های مشابه پازلی همگی پولی و بدون كرك بودند در سایت قرار داده نشدند.در این مطلب شما با یك بازی پازل بی نظیر با هزاران شكل و عكس كه بیشتر از حیوانات و طبیعت است سرو كار دارید كه با قرار دادن تكه های عكس در كنار یكدیگر شكل كامل عكس را باز سازی كنید علاقه مندان به بازی های پازل كه درخواست داده بودند با دیدن این بازی حتما خیلی راضی خواهند بود چون واقعا در نوع خودش این بازی فكری پازلی كم نظیر هستش.
برخی ویژه گی های بازی كامپیوتر پازل فكری Jigsaw Safari Puzzle:
– بدون نیاز به سیستم پر قدرت یا خاص برای اجرای بازی
– حجم بسیار كم قابلیت دانلود با سرعت های بسیار پایین
– بازی ساده و در عین حال فكری
– تعداد زیاد جورچین ها
– قابلیت تنظیم بازی در حالت های اسان, معمولی, سخت, بسیار سخت
– گرافیك بالا و زیبایی خاص محیط بازی
– بازی بدون محدودیت به دلیل داشتن كرك
– و…
به گزارش برنا به نقل از خبرگزاری آسوشیتد پرس، این هواپیما که متعلق به شرکت هوایی دلتا ایرلاینز است، در شرایطی که قصد فرود داشت، به دلیل باز نشدن بموقع چرخ هایش دچار حادثه شد و آتش گرفت.
بر پایه این گزارش، در پی این حادثه که چهار مجروح در پی داشت، این هواپیما به سختی توانست بر زمین بنشیند. این در شرایطی است که این هواپیما پنجاه مسافر و خدمه داشت که هم اکنون شرایط عمومی همه آنها خوب است.
بلافاصله پس از وقوع این حادثه که در فرودگاه آتلانتا رخ داد، آتش نشانان با استفاده از کپسول آتش نشانی تلاش کردند جلوی گسترش آتش را بگیرند.
این فصل های رنگ در رنگ عاشق
مرا وصل می کنند،
به ابرهای مهاجر
به نوای ترانه ای در دل
سرریز می شوم از سرانگشتان
همیشه تر شعمدانی های ایوان
روی گونه تب دار خاک
چقدر همین عاشقی ساده خوب است !
همین بی بهانه جاری بودن
همین بی هوا، بی اجازه ی روزگار
مثل باران باریدن!!
من وتو، در کنار هم که نه،
در دل هم
در دو سوی روشن ترین پنجره ی خدا
به آغاز هر روز می گوییم:
آی عشق چهره ات پیداست..........سلام !!
برای تو مینویسم برای تو مینویسم از اعماق احساسم
مینویسم تا بدانی تپش قلبم در سینه به خاطر توست
برای تو مینویسم که بدانی تو بودی ان یگانه عشقی که
در لابه لای خرابه های قلبم لانه کرد.و از انها گلستانی
جاودانه ساخت.برای تو مینویسم تا بدانی دوریت برای من
مثل دوری ماهی از اب است و دوری کبوتر از اسمان
برای تو می نویسم دیگر از عشق وجودم
با فریادی خاموش که در لابلای هیاهوی عشق
گم شده.برای تو مینویسم ای عزیز دوست داشتنی
ای بهترینم.ای همه زندگیم.
دوستت دارم .
من یک قاصدک سر گردانم
در خواب ناز بودم
که باد مرا بیدار کرد
و با خود به نا کجا آباد برد
نمی دانم بازی سرنوشت برایم چه تقدیر کرده است
شاید در بوستانی خوش آب و هوا فرود آیم
و شاید در کویری بی آب و علف
و شاید در دهان گوسفندی
و شاید در لانه مورچه ای
و شاید در دریایی بی کران
نمی دانم
اما می دانم من از آن قاصدک سرگردان پریشان ترم
کسی را ندارم
مرا باد سرنوشت به اینجا آورده است
و من تا خود را شناختم
در قفسی آهنی به اسارتم بردند
و می گویند تو آزادی
و من می خندم به این آزادی
شکایتی است بر دلم شکایتی از آینه
شکایتی ز روی خود از این زوال بی ستون
شکایتی به عمق جان شکایتی پر از غمان
شکایتی همیشگی از آن زمان و تا کنون
می گویم چرا دستت بوی شیطان می دهد می خندد
می گویم چرا چشمانت شیطانی می نگردد می خندد
می گویم چرا رد پایت به خانه شیطان ختم می شود می خندد
می گویم چرا دهانت بوی آب جهنم می دهد می خندد
می گویم ....
می خندد و به مسخره ام می گیرد
او را می بینم دست در دستبند چشمان در خون پا لرزان دهان خشک
می گرید و می گرید
وقتی که سپیدهدم بایستی و هراس دریچهی کاخ جادویی خود را بر روی خورشید
با مدادی میگشاید مرابیاد بیاور.
وقتی که شب غرق در رویایی دور و دراز دامنکشان زیر حجاب سیمین خویش میگذرد مرابیاد بیاور.
گفتند با سیگار کشیده تر به نظر می آیی
وقتی چشم بر کوچه
می کشی
سالیانی بود
سیگار لای انگشت های من شعر می شد
... تو می رفتی بالا
تر می شد کوچه
و زیر سیگاری ام دفتر خاطره ای که از تو پر می شد
حالا
انگشت های تو لای انگشت های من
من به چشم های تو پک می زنم
غزل می چکد
و من می روم سپید لا به لای بغض و آغوش
تا تنها تو بر نیامدنم به ایستی
بر لب سیگار و
بن بست این همه کوچه
لبخند منحنی ای است که هر چیزی را مستقیم می کند و سرجایش قرار می دهد
****
یک همسایه خوب همراهی است که از روی پرچین به تو لبخند می زند اما ازپرچین عبور نمی کند و وارد حریم تو نمی شود
****
اگر دوستی بدون لبخند دیدی ، شاید نوبت توست که لبخند بزنی.
نوشتن از تو....
...آخر مگر کلمات نشانی از جایگاه تو در قلبم داردند؟!..
...تو با سخاوت تمام آمدی...
...و من با دست و دل بازی دل خسیسم را به تو دادم...
....حالا نه تنها دلم...همه چیزم مال توست...
...همه ی رویا های شبانه...
گاهی که دلم برایت تنگ میشود به اسمان نگاه میکنم
انبوه ابر ها مرا به یاد اندوهم می اندازد
شکنجه قشنگی است نه؟
یادت از درون به من زخم میزند
نمی دانی که زخم تو بر دل من رحم است نه زخم
چه خوش بودآنروزی که پا درحرم عشقم گذاشتم
وهمه ی رویایم به واقیعت پیوست
چه خوش بود آنروزی که احساس کردم تو مرا در آغوشت جادادی
چه خوش بود آنروزی که صورتم را بردرب ورودی گذاشتم و نگاهم به ضریح وچشمان خیس اشکی است که با سوز دل میگوید
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا المرتضی
اینها را باید فردا بنویسم، اما امروز مینویسم. فردا نمیشود.
فردا روز باور است. روز پذیرش. روز تسلیم. روز ناتوانی. روز سر فرود آوردن و تن سپردن.
آخر فردا روز رفتن پدر است.
برای همین امروز مینویسم.
امروز که هنوز حضور پدر را تجربه کرده است، گیرم با کمی درد. جایی در سمت چپ قفسه سینه.
اینها را امروز مینویسم تا فردا یادم بماند که اردیبهشت اصفهان، حاشیهی زاینده رود، عصرهای تابستان، شبهای زمستان، همهی صبحهای زود و همهی شبهای دیروقت، پاکتهای نامه و گوشی تلفن از حضور پدر خالی شده است.
به همین سادهگی. چیزی در سمت چپ قفسه سینه تیر میکشد و پدر از نفس میافتد.
برای همین است که امروز مینویسم که فردا هفت سال میشود. هفت عدد کامل است و خاک سرد، اینها را هم یادم میماند اما من در سردترین خاک جهان عاشق شدهام و هیچ هفتهای انتظار را مرا به کمال دیدار نرساند.
برای همین است که هیچ خاکی روی چشمان آبیخاکستری پدر را نخواهد پوشاند و هیچ هفتهای بدون حضور او کامل نخواهد شد.
به همین سادهگی.
دیروز، امروز، فردا فرقی با هم ندارند. چیزی در سمت چپ قفسهی سینهی من میتپد تا پدر زنده بماند.
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم سکوت را فراموش می کردی
تمامی ذرات وجودت عشق را فریاد می کرد...
مدت زیادی از زمان ازدواجشان میگذشت و طبق معمول زندگی فراز و نشیبهای خاص خودش را داشت.
یک روز زن که از ساعتهای زیاد کار شوهر عصبانی بود و همه چیز را از هم پاشیده میدید، زبان به شکایت گشود و باعث ناامیدی شوهرش شد. مرد پس از یک هفته سکوت همسرش، با کاغذ و قلمیدر دست به طرف او رفت و پیشنهاد کرد هر آنچه را که باعث آزارشان میشود را بنویسید و در مورد آنها بحث و تبادل نظر کنند.
زن که گلههای بسیاری داشت بدون اینکه سرخود را بلند کند، شروع کرد به نوشتن.
مرد پس از نگاهی عمیق و طولانی به همسر، نوشتن را آغاز کرد.
یک ربع بعد با نگاهی به یکدیگر کاغذها را رد وبدل کردند. مرد به زن عصبانی و کاغذ لبریز از شکایت خیره ماند…
اما زن با دیدن کاغذ شوهر، خجالت زده شد و به سرعت کاغذ خود را پاره کرد.
شوهرش در هر دو صفحه این جمله را تکرار کرده بود: ”دوستت دارم عزیزم”
واست بی تابم و بیخوابم و میدونی دلتنگم
واست میمیرم و درگیرم و با دنیا در جنگم
منو تنها نزار از روزگار با اینکه دل خستم
واست دیوونم و میمونم و تا آخرش هستم
داره میباره بارون و تو نیستی
تا به حالا نوبت ما بود و حالا دیگری
گفته بودی که مرا وقت سفر باید شناخت
عاقبت بار سفر بستی ولی با دیگری
هر نگاهت صد غزل در دفترم آواره کرد
با که حالا سر بگیرند این غزل ها؟دیگری؟
رسم دنیا بر همین بوده که عمری باغبان
پای گل می بارد و می چیند آن را دیگری
من که نفرینت نکردم.روزی اما میدهد
پاسخ کار تو را حالا خدا یا دیگری
چشمانم غرق در اشکهایم شده ....
دیگر گذشت ، تو کار خودت را کردی ، دلم را شکستی و رفتی ....
همه چیز گذشت و تمام شد ، این رویاهای من با تو بود که تباه شد...
انگار دیگر روزی نمانده برای زندگی ، انگار دیگر دنیای من بن بست شده
از تو بیزارم ، بهانه هایت را برایم تکرار نکن
حرفی نزن ، بی خیال ، اصلا مقصر منم ، هر چه تو بگویی ، بی وفا منم!
نگو میروی تا من خوشبخت باشم ،
نگو میروی تا من از دست تو راحت باشم...
بدان ...
کوه پرسید ز رود،
زیر این سقف کبود
راز ماندن در چیست؟ گفت: در رفتنِ من
کوه پرسید: و من؟ گفت: در ماندنِ تو
بلبلی گفت: و من؟
کاش گاهی با کفشهای من زندگی را قدم میزدی تا مرا بهتر بفهمی
تا بدانی جاده زیر پای من با آنچه تو ره میسپاری متفاوت است
کاش میدانستی پنجره های من و تو رو به یک مکان باز نمیشوند....
تعداد صفحات : 3
سایت عاشقانه.عکس های عاشقانه.مطالب عاشقانه